عليعلي، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه سن داره

موسیقیدان کوچک

خود شيفتگي علي جون

نفس ماماني عمر مامان سلام پسرم جديدآخيليي خود شيفته شدي مدام تو خونه خودت رو صدا ميزني ميگي علي علي علي عكس ميبيني ميگي علي  تلفن يا موبايل زنگ ميزنه ميگي علي  مامانييييييييييييييي فدايه اون اسم قشنگتتتتتتتتتتتت بشه گل مامان شيرينم   علي جون "علي زندگي "ماماني با يه دنيا عشق صدات ميزنه  و به تو قشنگترين اتفاق زندگيش ميگه دوست داره ...
28 مرداد 1390

واكسن 1سالگي علي جون

 قشنگ ترين پسر دنيا سلام روز شنبه رفتيم واكسن 1سالگيت رو زديم چون فقط شنبه ها واكسن ميزدن رفتيم داخل و تو داشتي ني ني هاي كه جولوتر از شما واكسن ميزدن رو تماشا ميكردي و بعد 3 نفر نوبت شما شد و بابايي استينت رو زد بالا و خانم امد جلو و واكسنت رو زد و تو مثل يه مممممممممممممممرررررررررررررررررد  قوي و محكو بدون كوچك ترين اخم و گريه فقط نگاه كردي ماماني فدات بشه . ...
25 مرداد 1390

اگه فرصت داشتم.....

اگر فرصت داشتم كودكم را دوباره بزرگ كنم... به جاي انكه انگشت اشاره ام را به سوي او بگيرم در كنارش مي نشستم  انگشتهايم را در رنگ فرو ميبردم و با او نقاشي ميكردم. اگر فرصت داشتم كودكم را دوباره بزرگ كنم ...بيشتر از انكه به ساعتم نگاه كنم به كودكم نگاه ميكردم اگر فرصت داشتم كودكم را دوباره بزرگ كنم...به جاي اصول راه رفتن اصول پرواز كردن و دويدن را با او تمرين ميكردم اگر فرصت داشتم كودكم را دوباره بزرگ كنم ...از جدي بودن دست بر ميداشتم و بازي را جدي ميگرفتم اگر فرصت داشتم كودكم را دوباره بزرگ كنم...با او در مزارع ميدويدم و با هم به ستارگان خيره ميشديم اگر فرصت داشتم كودكم را دوباره بزرگ كنم ...كمتر سخت ميگرفتم و بيشتر ...
25 مرداد 1390

كلمه جديد

پسرم سلام ماماني كلمه دايي رو ميگي ايي و مدام تا دايي هارو ميبيني ميگي ايي ايا (دايي بيا)مامان فداي اون شيرين زبوني ها بشهههه اخه عزييييزم
25 مرداد 1390

زرنگ ماماني.لغت نامه.و...

90/5/18 امروز خونه مادر جون خودت ياد گرفتي از پله ها بري بالا بدون كمك زرنگ ماماني خيلي شيطون شدي براي خودت خيلي جالب بود چون بدون كمك كسي رفتي بالا. لغت نامه: اي چيه اي كيه مه=اب و مي مي الله علي .با=بابا ما=ماما اده جوجو جيز =داغ تخ =بد خو=به چيزهاي كه نبايد دست زد بازم يادم امد مينويسم ماماني وسايل مورد علاقه: كيف پول مامان. عينك بابايي .قاب عينك و عينك دودي مامان .شامپو خودت.سازهاي دايي.كپسولللللللل اتش نشاني؟؟؟؟؟؟ ديوانه وار دوست داري ميبيني از خود بيخود ميشي.دسته كليد بابا.كفش هاي خودت بازم اگه يادم امد مينويسم واست مامانيييييييييييي ...
21 مرداد 1390

ارايشگاه رفتن علي جونم

پسر گل مامانی امروز ٩٠/٥/١٧ روز تولدت تو  همراه بابایی برای اولین بار رفتی ارایشگاهی که بابای از دوران بچگیش میرفته اونجا پیش اقا رضا ولی اقا رضا بخاطر کهولت سن کمتر ارایشگری میکنه و لی پسرش اقا بهروز هم ارایشگری بلده  و اون موهای ناز تو رو کوتاه کرد من که نیومدم ولی بابایی میگفت که  اولش اروم بودی ولی دیگه اخراش بهونه گیر شده بودی.ساعت ٥ بود که امدی واااااااااااااااااااااااااااااااایییییییییییییییییییییییییییییی خیلی عوض شدی مامانی همش احساس میکنم یه نی نی دیگه هستی فکر نمیکردیم اینقدر عوض بشی  یعنی همه میگن خیلی تغییر کردی  به نظر من انگار شیطون شدی ولی در عوض خیلی سبک شدی و راحت چون مو هات خیلی بلند شده بود و اذی...
21 مرداد 1390

پيام تبريك مامان و بابا

پسرم زيبا ترين چشم انداز تنديس نگاه توست   اميد بابا علي جون روز تولد تو روز تمام خوبيهاست   علي جون نگاهت را قاب ميگيريم و در ان پس لبخند زيباييت كه به ما شور و نشاط زندگي مي بخشد ميگوييم امروز روز توست تولدت مبارك           علي جون بهترين اهنگ ما تپش قلب تو وزيباترين تصوير ذهني ما اولين لبخند توست     ...
16 مرداد 1390

سفر نامه علي جونم

سلام پسر ناز مامان خيلي دير شده كه خاطرات مسافرت رفتنت رو بنويسم ولي ماماني حتمآ برات مينويسه. 90/5/3صبح زود رفتيم خونه مامان جون تا همراه دايي و خاله بريم شمال  ساعت 7 راه افتاديم و 2 شمال بوديم و تو براي اولين بار دريا رو ديدي و برات خيلي عجيب بود اين همه اب وخوشحال شده بودي بعد از ظهر برديمت ساحل و نشونديمت رو ماسه ها و تو اون دستاي خوشگلت رو كردي زير ماسه ها و وقتي اوردي بيرون سياه شده بود و تو ترسيدي و شروع كردي به گريه كردن خيلي بامزه بود بعد دايي اوردت تو اب خيلي خوشحال بودي بعد خودم امدم و باباي حسابي با تو اب بازي كرديم تو بغل بابايي امنييت بيشتري ميكردي و اروم ترو  خوشحال تر بودي تا بغل دايي و اين دو روزي كه شمال...
16 مرداد 1390

تولدت مبارك زندگيممممممم

نفسم 1روز مونده  به تولدت خيلي شيرينه كه تو 1ساله كنار من و بابايي هستي تو زندگيمون رو عوض كردي با امدنت از همون روز اول كه ماماني فهميد يه فرشته از خدا جون هديه گرفته. تو با خودت يه دنيا بركت اوردي همه چيز رو زيرو رو كردي مشكلات رفتن و يه دنيا شادي جاش روگرفت.هروز بيشتر از روز قبل وابستت شديم جوري كه وقتي لالا ميكني هم دلمون برات تنگ ميشه اخه نازنينم تو بعد از 8 سال امدي پيش ما خيلي تو بهشت منتظر موندي ماماني.عزيز تريني و تو بهترين اتفاق زندگيه من و باباي هستي و خداوند رو شاكريم به خاطر اين هديه زيبا كه تو هستي.ياد سال پيش ميوفتم خندم ميگيره كه ناز داشتي و افتخار نميدادي تشريف بياري ولي بلاخره من بابايي همراه با مادر جون رفتيم بيمارست...
15 مرداد 1390